جدول جو
جدول جو

معنی ته تیش - جستجوی لغت در جدول جو

ته تیش
نور تابان، درخشان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تی تی
تصویر تی تی
(دخترانه)
گیلکی شکوفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است، موهایی که تازه بر صورت روییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته چین
تصویر ته چین
غذایی که از گوشت، ماست، زعفران، تخم مرغ، ادویه و امثال آنکه بین لایه های پلو قرار می دهند، تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته دیگ
تصویر ته دیگ
مقداری از پلو که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته گیره
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ)
ته گیره. چیزی که از طعام برشته، ته دیگ چسبیده باشد. (آنندراج) : ته دیگی، جزء برشته ای ازغذا که به دیگ می چسبد. (ناظم الاطباء). قسمتی از پلویا چلو که در ته دیگ رنگ سرخ گیرد و برنجها بهم پیوسته میگردد. قسمت زیرین پلو و چلو که سرخ و سخت شده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته شود.
- ته دیگ تراشیدن، بد نواختن ذات اوتاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ولایتی از تراکیه (آسیای صغیر). (ایران باستان ج 2 ص 1245)
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال، جامه یا جامۀ نو، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، در زبان اطفال کوچک به معنی لباس خوب، (فرهنگ نظام)، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان بندویه بخش جویم شهرستان لار. واقع در 24هزارگزی جنوب باختری جویم. سکنۀ آن 685 تن. آب آن از چشمه و چاه تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
نوعی از تفنگ یا تپانچه که ده فشنگ در خزانه یا خشاب آن جا گیرد. (یادداشت مؤلف). که در یک نوبت فشنگ گذاری ده بار پیاپی تواند تیرافکند
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کسی که دارای ریش انبوه و هنگفت و بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). لحیۀ انبوه و گنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
کلاهی که در زیر عمامه پوشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه کیش. رجوع به تباه کیش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفتیش
تصویر تفتیش
جستن و کاویدن، جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تی تی
تصویر تی تی
زبان کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش اندک ریش با موهای اند که بر صورت ظاهرباشد محاسن کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهتیم
تصویر تهتیم
سست گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است گه بریش: درم آمد علاج عشق درم گوه ریشا، چه سود از این و از آن. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته چین
تصویر ته چین
پلویی که در میان آن قطعات بزرگ گوشت نهاده و پخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای از پاکیزه کردنپیراستن پاک داشتن، پاکیزه کردن اخلاق، اصلاح کردن از عیب و نقص (شعر یا نثر را)، پیرایش، پاکیزگی، جمع تهذیبات. یا تهذیب اخلاق. (علم)، یا تهذیب نفس
فرهنگ لغت هوشیار
((تَ))
خوارکی از پلو که در میان آن تکه های بزرگ گوشت یا مرغ نهاده و پخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ته دیگ
تصویر ته دیگ
((تَ))
ورقه ای از برنج، سیب زمینی یا نان که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیش
تصویر تفتیش
بازجویی
فرهنگ واژه فارسی سره
پارچه های سرقیچی، سرقیچی
فرهنگ گویش مازندرانی
سکویی که در دو سوی درواز های چوبی و بزرگ تعبیه می شد
فرهنگ گویش مازندرانی
درو کردن از قسمت پایین تر ساقه
فرهنگ گویش مازندرانی
مستقیم به طرف کسی رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوی تکیه، تکیه ی جلوی حسینیه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
گرمای آتش، حرارت آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند تو، از تو بالاتر، در مقام تهدید و تحقیر گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، با عجله و سر و صدا کاری را به انجام رساندن، لکه
فرهنگ گویش مازندرانی
بذر سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
به جلو یا عقب افتادن کار
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه
فرهنگ گویش مازندرانی